۱۳۸۹ خرداد ۲, یکشنبه

یادداشتی از ژیلا بنی یعقوب:برای مادرم که آمریکایی نیست!

مادر! نمی دانم گناهت همین بود یا نه؟ا فقط می توانم بگویم به خاطر همه بی حرمتی هایی که به خاطر زندانی بودن فرزندت دیده ای ،شرمنده ات هستم .

ژیلا بنی یعقوب روزنامه نگار و فعال اجتماعی در آخرین مطلب وبلاگ خود نامه ای خطاب به مادرش نوشته وضعیت مادران ایرانی که عزیزانشان در زندان بسر می برند را با  مادران آمریکایی که برای دیدن فرزندانش به ایران آمده بودند را مقایسه کرده است. متن این یادداشت به شرح زیر است:

مادرم !ديدم که با دقت زياد به تصاوير مادران آمريکايي نگاه مي کني که با شور وشوق زياد فرزندان زنداني خود را در آغوش مي کشند ،به آنها گل و ديگر هدايايي را که با خود اورده اند هديه مي دهند ،با آنها ميوه و غذا مي خورند و حرف مي زنند و مي خندند.

خيلي بيشتز از معمول به اين تصويرها روي صفحه مونيتور خيره شده اي ؟به چه مي انديشي؟

به چه مي انديشي مادر؟

پاسخ ات ساده است:

"به اين فکر مي کنم که اگر من هم يک مادر آمريکايي بودم ،موقعي که به ملاقات تو در اوين مي آمدم احترام مي ديدم ،شايد ماموران تحقيرم نمي کردند ،شايد مجبور نمي شدم ساعتها در برابر ماموران و نگهبانان اشک بريزم تا بتوانم دخترم را براي چند دقيقه ببينم."

مادرم! به ياد مي آوري که عکس اميرکوچولو را برايم آورده بودي که مي دانستي دلتنگش هستم ،مي خواستي عکس را از دور نشانم بدهي و خوشحالم کني ،و مامور زندان با بي ادبي به تو گفته بود:اين عکس اصلا به چه درد مي خورد که با خودت آورده اي؟

مادرم!به ياد مي آوري که دلت مي خواسته يک سيب کوچک براي من بياوري تا بتواني آن را پوست بگيري و با هم بخوريم ،به ياد مي آوري که همسر يکي از زنداني ها با خودش کمي ميوه و لواشک آورده بود و مي گفت که عزيزش که ماههاست در انفرادي است،خيلي ميوه و لواشک دوست دارد و شايد با خوردنش لحظه اي رنج انفرادي را فراموش کند ! اما مامورها با عصبانيت همه چيز را به طرفتان پرتاب کرده بودند و گفته بودند :"اينجا زندان است و فرزندان شما زنداني!انگار يادتان رفته !"

به مادر شيوا نظرآهاري فکر مي کني که در روزهاي عيد مي خواست براي عزيز دربندش شيرين نخودي ببرد چون که اين نوع شيريني را دوست دارد و دلش نمي آمد روي سفره هفت سين اش شيريني بگذارد بي اينکه قبلش شيوا شيريني مورد علاقه اش را خورده باشد.

مادر !مکث کردي و با بغضي فروخورده گفتي :

"مادر است ديگر!دلش به همين خوش است که دخترش بعد از اين همه وقت چند تا شيريني نخودي بخورد."

مادر !به ياد مي آوري که اجازه ندادند براي شيوا شيريني ببرند و پدرش توي جيب هايش شيريني را پنهان کرده بود و وقتي مي خواست مخفيانه شيريني را از جيبش در بياورد و به دخترش بدهد چيزي جزخمير و پودر از شيريني باقي نمانده بود.

مادر !به صحنه ميوه خوردن و غدا خوردن مادران آمريکايي با عزيران دربندشان نگاه مي کني و مي گويي "خدا را شکر که بالاخره بچه هايشان را ديدند."

مادر !به مبل هايي که مادران آمريکايي در هتل استقلال روي آن نشسته اند ،نگاه مي کني و صندلي هاي کثيف سالن ملاقات اوين را به ياد مي آوري .به ياد مي آوري که به صندلي ها نگاه کرده و به من گفته بودي که اي کاش سالي يکبار اين ميز و صندلي ها و کف پوش هاي سالن را تميز مي کردند که اين زنداني ها و خانواده هايشان در فضايي کمي دلچسب با هم ملاقات کنند.گفته بودي اگر خودشان تميز نمي کنند کاش به تو و ديگر مادران اجازه بدهند که مواد شوينده بياوريد و سالن ملاقات را خوب بشوييد و برق بيندازيد.

مادر !به تلويزيون نگاه مي کني و به لباس هاي زنداني هايي آمريکايي و زيرلب مي گويي :خدا را شکر !لباس هايشان مرتب است .

و خيلي زود لباس هاي من و شيوا و بقيه زنان زنداني را در روز ملاقات به ياد مي آوري که نامرتب بودند و دلت براي ما سوخته بود و به مادر شيوا گفته بودي :ديدي بچه ها را با چه سر و وضعي آورده بودند؟

مادر! به دمپايي بزرگ مردانه که پايم بود نگاه کرده و گفته بودي که چرا نمي گذارند لااقل براي ملاقات کفش هاي خودتان را بپوشيد ؟ اگرمجبوريد دمپايي بپوشيد ،چرا اينقدر بايد برايتان بزرگ باشد که نتوانيد راحت با آن راه برويد؟

مادر !تو به لباس هايي که به تنم زار مي زد و چادري که سرم کرده بودند و چندان تميز نبود ،نگاه مي کردي و غصه مي خوردي و من دلداري ات مي دادم که مادر من !اين چيزها که غصه ندارد ،خوشحال باش که در بند ??? زنداني هستم ،بندي که نسبت به ساير بندهاي اوين بهتر و تميزنر است.

مادر! بارها و بارها روزهاي خودت و ديگر مادران زنداني ها را در اوين برايم مرور مي کني و مي پرسي

"گناه ما اين بود که مادراني ايراني بوديم و نه مادراني آمريکايي؟"

مادر! نمي دانم گناهت همين بود يا نه؟ا فقط مي توانم بگويم به خاطر همه بي حرمتي هايي که به خاطر زنداني بودن فرزندت ديده اي ،شرمنده ات هستم .

منبع سايت کلمه:

http://www.kaleme.com/1389/03/01/klm-20120

هیچ نظری موجود نیست: